یزدفردا "

عبدالله نوري سالهاست كه سكوت كرده است و اين گپ‌وگفت هم به معناي گفت‌وگو و شكست سكوت او نيست. آنچه مي‌خوانيد مروري است بر خاطرات مردي كه عمرش را در مبارزه در راه انقلاب اسلامي و مديريت در جمهوري اسلامي گذرانده و اكنون كنج خانه نشسته است پيش از آنكه بازنشسته شود.
خاطرات عبدالله نوري گنجينه گرانبهايي است كه او با فروتني در اختيار شهروند امروز قرار داده است؛ فروتني‌اي كه از لحن و كلام ‌آرام و شمرده‌اش نيز پيداست. با لهجه غليظ اصفهاني و به آرامي به پرسش‌هاي ما پاسخ مي‌دهد و تا نپرسيم نمي‌توانيم او را به حرف آوريم به جز يك جا كه داستان اولين روزهاي مديريت خود در سازمان صداوسيما را روايت مي‌كند و چون به ميان كلامش مي‌پريم از ما مي‌خواهد صبر كنيم تا شرح كامل ماجرا را بشنويم و چون اندكي بيش از اندازه سكوت مي‌كنيم و غرق در روايت شيخ از تاريخ انقلاب مي‌شويم با طعنه‌اي كه ظاهرا در ذات لهجه اصفهاني است مي‌پرسد: ادامه بدهم؟ و ما كه در برابر آزمون شيخ قرار گرفته‌ايم از جا مي‌پريم كه بعله...
گفت‌وگو با عبدالله نوري كار سختي است. مانند معلمي مي‌ماند كه همواره در فكر حساب كشيدن از شاگردش است. مانند استادي است كه هر لحظه در كمين يك خطاي دانشجو نشسته است. همچون طلبه‌اي است كه اصل كارش اشكال كردن در درس استاد است و اين همان عبدالله نوري است كه مي‌گويند پاي پياده ساختمان 18 طبقه وزارت كشور را طي مي‌كرد تا از احوال وزارتخانه‌اش بي‌اطلاع نماند. البته روشن و آشكار است كه عبدالله نوري در سينه ناگفته‌هاي بسياري دارد كه آنها را بيان نمي‌كند. شايد زمان را هنوز مناسب نمي‌داند و نيز آنگونه كه خود مي‌گويد حافظه‌اش همه جا ياري نمي‌كند. ترجيح مي‌دهد در خاطره‌گويي به جاي تك‌گويي روش گفت‌وگويي در پيش گرفته شود و اين  شايد همان گفت‌وگو باشد.
تحريريه شهروند  امروز بزودي بخشي از مجله را به خاطراتي از اين دست اختصاص خواهد داد.
 
****
ابتدا از تحصيلات حوزوي شما آغاز مي‌كنيم بد نيست اگر بگوييد كه تحصيلات حوزوي‌‌تان را چه زماني و در كجا آغاز كرديد؟ به حوزه علميه قم رفتيد يا در حوزه علميه اصفهان درس خوانديد؟
سال 1344، حدودا پانزده ساله بودم كه وارد حوزه اصفهان شدم.
آيا از حادثه 15 خرداد 1342 تاثير‌ پذيرفته بوديد و آن ماجرا تاثيري در تمايل شما به طلبه شدن داشت؟
گمان نمي‌كنم كه در طلبه شدن ما چندان موثر بوده باشد. البته ما به نهضت برآمده از 15 خرداد علاقه داشتيم، نوارها را گوش مي‌داديم و در برخي جلسات خصوصي شركت مي‌كرديم. طلبه شدن خواست اوليه من نبود.  هنگامي‌ كه به دبيرستان مي‌رفتم، در تعطيلات تابستان، پدرم مرا به مدرسه صدر اصفهان مي‌فرستاد تا مقدمات كتاب‌هاي درسي حوزوي را بخوانم. سال سوم دبيرستان را كه تمام كردم، بعضي از‌آقايان با پدر من صحبت و اصرار كردند كه بهتر است ايشان طلبه بشود و بنابراين به توصيه و خواست پدرم بود كه من در اين مسير قرار گرفتم و طلبه شدم.
خانواده شما خانواده‌اي روحاني بود؟
نه.
مي‌گويند كه روحانيت دو دسته‌اند.روحانيون برآمده از خانواده‌هاي روحاني مثل خانواده آقا موسي صدر كه تمايلات سنتي و محافظه‌كارانه‌تر دارند و روحانيون برآمده از خانواده‌هاي متوسط و فقيه‌ كه راديكال‌تر و انقلابي‌تر هستند. گروه اول سمت و سوي ديني -  علمي دارد و گروه دوم سمت و سوي انقلابي - اجتماعي. مي‌خواهم بدانم كه شما در كدام سوي اين طيف قرار داريد؟
خيلي در ابتدا انگيزه‌هاي سياسي – اجتماعي نداشتم. خانواده ما خيلي مذهبي و سنتي بودند و گرايش شديدي به سمت روحانيت اصفهان داشتند. از همين‌رو علاقه داشتند كه يكي از فرزندان‌شان هم در مسلك روحانيت باشد.
 خود شما چه تصوري از روحانيت داشتيد؟‌آيا تحت تاثير كاريزماي مذهبي آقاي بروجردي بوديد يا نه؟
شكي نيست كه آقاي بروجردي شخصيت بزرگي بودند و در ذهن ما نيز جا باز كرده بودند. اما بعد از آقاي بروجردي، اين امام خميني بود كه در ذهن ما جايگاه ويژه‌اي داشت.
جذبه امام خميني چه بود كه در ذهن شما جايگزين آيت‌الله بروجردي شد؟ چرا به سمت آقاي گلپايگاني يا شريعتمداري نرفتيد؟
بالاخره خانواده ما در كنار گرايشات مذهبي تندي كه داشت، گرايشات ضد حكومتي هم داشت. به قول معروف از تخم كه درآمديم، خانواده‌مان را ضد حكومت يافته بوديم. نه اينكه مبارز باشند، ولي با شاه مخالف بودند. متدين بودند و شاه را بي‌دين مي‌دانستند، نگاهشان ديني بود و نه سياسي. وقتي ظاهر و قيافه همسر شاه را مي‌ديدند، به منتقدين و مخالفان مي‌پيوستند. لذا ما از اول نسبت به شاه خوشبين نبوديم و همين در تمايل ما به سمت آقاي خميني موثر بود.
حساسيت‌هاي سياسي تا چه حد داشتيد؟ به عنوان مثال چقدر متوجه و متمايل نهضت ملي شدن صنعت نفت بوديد؟
اصلا آنها در ذهن ما نبود.
خانواده شما هم متمايل به آقاي خميني و روحانيت سياسي بودند؟
پدر من گرايشات ديني خود را به صورت سنتي از علماي اصفهان مي‌گرفت. اينطور نبود كه اگر چهار نفر آدم تند و داغ سياسي حرفي بزنند، او سريعا تاييد كند. پدر من اصلا مقلد آقاي خوئي بود.
خود شما مقلد چه كسي بوديد؟ آيت‌الله‌خوئي يا آيت‌الله خميني؟
الان خاطرم نيست كه آيا به تبع پدرم مقلد آقاي خوئي بوده‌ام يا نه. تا جايي كه يادم مي‌آيد به گمانم امام بوده‌ام. البته آن طرف را هم نفي نمي‌كنم چون يادم نيست.
تا چه زماني در حوزه اصفهان بوديد؟
يك سال. سال بعد به قم آمدم.
نگاهتان به حوزه قم چگونه بود؟‌آيا آنجا را ‌هاروارد خود مي‌ديديد؟
بالاخره يك گام رو به جلو بود. قم و نجف در هر حال دو حوزه اصلي ديني بودند.
 چرا نجف نرفتيد.
خيلي به اين مساله فكر نكرده بوديم. فكر مي‌كرديم كه قم نيازمان را برطرف مي‌كند.
در قم پاي درس چه اساتيدي نشستيد؟
درس‌هاي سطح بالاتر مثل مكاسب و نهايه را نزد آقايان فاضل لنكراني، حسين نوري، مظاهري و يوسف صانعي خواندم و درس خارج فقه را نيز بيشتر نزد آقا موسي زنجاني و آقا مرتضي حائري فرا گرفتم.
درس آقاي منتظري نرفتيد؟
نه.
تفاوت ميان حوزه قم و اصفهان در چه بود؟ آيا حوزه قم، سياسي‌تر بود؟
حوزه اصفهان در مقايسه با قم چندان رونقي نداشت.
آيا حوزه قم سياسي‌تر نبود؟ يعني آيا شما در قم سياسي‌تر و انقلابي‌تر نشديد؟
طبيعتا همينطور بود و سن و سال ما هم با گرايشات راديكالي جور درمي‌آمد.
گفتيد خانواده شما به لحاظ ديني منتقد حكومت پهلوي بودند اما دورنماي شما از حكومت اسلامي و تغيير حاكميت چه بود؟ آيا حكومت اسلامي آرمان شما بود؟
ما صاحب‌نظر كه نبوديم. تابع نظرات بوديم. البته آيت‌الله خميني يا منتظري يا رباني شيرازي كه بيشتر به مسائل انقلابي مي‌پرداختند نيز با تحول نظري همراه بودند. به فرض، نظرات ابتدايي امام با نظرات ايشان در سال 57 بسيار متفاوت بود. ايشان هم در ابتدا به دنبال اصلاح حكومت بودند. اصولا بحث تغيير حكومت براي ما بيشتر از زماني كه‌امام در نجف بحث «حكومت اسلامي» را مطرح كردند، جدي شد. تا قبل از اين، تغيير رژيم و براندازي در ذهن ما جا باز نكرده بود.
آيا سخنراني امام در باب حكومت اسلامي، هيچ بحث و جدلي را در حوزه به وجود نياورد؟ به هر حال نظر امام، نظر بديع و تازه‌اي بود. آيا اين جديد بودن، پرسش برانگيز نبود؟
شرايط روحي ما بسيار خاص بود. ما كاملا شيفته‌امام بوديم. يادم نمي‌رود كه حتي در مباحث علمي فقهي و فني نيز اگر استاد ما در كلاس درس، نظر آقاي خميني را نقد مي‌كرد، ما حساس مي‌شديم و خيلي جدي تحقيق مي‌كرديم تا به استاد اثبات كنيم كه آقاي خميني درست مي‌گويند. اصلا تاب و تحمل نقد امام را نداشتيم.
آيا در آن سالها عضو هيچ يك از تشكل‌هاي سياسي روحاني و غير روحاني هم شديد؟
نه.
نوع فعاليت‌هاي سياسي و انقلابي‌تان چگونه بود؟
توي همه سرها بوديم و با اين حال در يك تشكل خاص نبوديم. در بسياري از جلسات حضور داشتيم، چه در مقام برگزار‌كننده و چه در مقام يك مستمع عادي. اما عضو هيچ گروهي نبوديم.
حتي با بچه‌هاي نهضت آزادي يا مجاهدين خلق هم جلسه نمي‌گذاشتيد؟
نه.
 تا چه سالي قم بوديد؟
تا سال 55 يا 56.
و بعد؟
به اصفهان بازگشتم.
مي‌گويند كه فضاي اصفهان در اختيار شما بوده است. شما با جريانات مبارز و انقلابي اصفهان مثل جريان آقاي طاهري، چه نسبتي داشتيد؟
ما در آن سالها در قم از دوستان و علاقمندان آقاي منتظري و رباني شيرازي بوديم. آقاي رباني شيرازي واقعا يك عنصر سياسي بود و حتي چه بسا سياسي‌تر از آقاي منتظري. ما هيچگونه رفت و آمدي با بيوت مراجع در قم نداشتيم. شايد فقط در مقام انتقاد بود اگر همراه عده‌اي به دفتر مراجع مي‌رفتيم.
به بيت امام در قم هم نمي‌رفتيد؟
چرا مي‌رفتيم. آقاي پسنديده در آنجا بودند.
ولي آقاي پسنديده چندان متمايل به نيروهاي انقلابي نبودند.
بالاخره آنجا هم يكي از پاتوق‌هاي ما و دوستان بود. اما شاخص مبارزه در قم آقاي منتظري و رباني شيرازي بودند. در اصفهان هم بالطبع، ما با آقاي طاهري زياد رفت و آمد داشتيم. با علماي ديگر هم ارتباط داشتيم اما اين ارتباط خيلي قوي نبود. در ضمن ما با آقاي طاهري، هم‌محلي هم بوديم. اما چهره‌هاي فعال ديگري هم در اصفهان بودند مثل آقاي روحاني و پرورش و عطر‌يانفر و دكتر مالك.
قبل از انقلاب زندان هم رفتيد يا نه؟
زندان طولاني نه. در حد گرفتن و بردن و سپس آزاد كردن بوده است، اما به زندان طولاني نرفتم. براي فوت حاج آقا مصطفي ما بايد برنامه مي‌گرفتيم در اصفهان. مراسمي در مدرسه صدر اصفهان گرفته شد كه آقاي طاهري هم آنجا سخنراني كردند. ما در چنين برنامه‌هايي فعال بوديم. يا قبلا در ماجراي كشته شدن يك طلبه – آقاي شريفي – ما فعاليت‌هاي زيادي مي‌كرديم. البته من در همين ميان براي 40 روز در ايران نبودم. به سوريه رفتم و با مرحوم محمد منتظري بودم.
در اصفهان، رئيس حوزه آقاي محمد‌حسين خادمي بود. ايشان چگونه شخصيتي داشتند؟ مي‌گويند كه ايشان خيلي شخصيت علمي قوي‌اي نداشتند. درست است؟
نه، ايشان مورد تاييد شخص امام خميني هم بودند. به لحاظ علمي هم شخصيتي بافضل بودند. حوزه اصفهان چهره‌هاي موثر و مهمي داشت. آقاي ارباب، مرحوم آقاي فياض، آقاي طيب، شيخ علي صريحي اصفهاني، مرحوم مشكات، مرحوم آقاي محمد امامي، آقاي خراساني، مرحوم آقاي اديب و محقق و اردكاني و بسياري افراد ديگر در اصفهان بودند. تا زماني كه آقاي خراساني بود، ايشان رئيس حوزه علميه بودند اما بعد از فوت ايشان آقاي خادمي رئيس حوزه علميه شدند و واقعا شخصيت بافضلي هم بودند.
شما با اين روحانيون مشكلي نداشتيد؟
چرا، داشتيم. بالاخره ما سياسي بوديم. كتاب شهيد جاويد درآمد. ما نسبت به متن و محتواي كتاب ايرادي نداشتيم و نويسنده كتاب را هم قبول داشتيم. آقاي منتظري هم بر كتاب تقريظ نوشته بودند و اين براي ما مهم بود. ما با آن روحيه جواني، مخالفت‌ها را به حساب ساواك مي‌گذاشتيم. با همين علماي مخالف جلسه بحث مي‌گذاشتيم و گاهي آنها به پدر من تذكر مي‌دادند كه مواظب باشيد ايشان به مسير انحرافي كشانده نشود. مرحوم آقاي شمس‌آبادي يكي از مخالفان اصلي «شهيد جاويد» بود و شايد بتوان گفت كه اصلي‌ترين مركز مبارزه با اين كتاب، دفتر ايشان بود. آقاي شمس‌آبادي به پدر من هم تذكر داده بودند كه مواظب فلاني باشيد.
آيا توجه شما و روحانيت سياسي به «شهيد جاويد» به واسطه آن نبود كه در اين كتاب هدف امام حسين تشكيل حكومت اسلامي معرفي شده بود؟ آيا مجددا رجوع كرده‌ايد به آن كتاب و تصورتان نسبت به مدعاي اين كتاب آيا همچنان همان تصور است؟
دوباره مراجعه نكرده‌ام و حضور ذهن ندارم درباره محتواي كتاب. اما راجع به خيلي از نكات و مسائل نظر ما عوض شده است.
آقاي طاهري در اين ميان چه جايگاهي داشت؟ دوگانه طاهري – خادمي از چه زماني شكل گرفت؟
ايشان در همان اوايل سالهاي مبارزه، سال 42 يا 43 به اصفهان آمدند و تا انقلاب هم در اصفهان بودند. نمي‌دانم دوگانه طيف خادمي‌– طيف طاهري از كجا شكل گرفت. ما خودمان پاي ثابت نماز آقاي خادمي در مسجد دارالشفاء بوديم. به اين دوگانه توجه نداشتيم.
واقعا اين دوگانه وجود نداشت يا شما متوجه آن نبوديد؟
اگر دوگانگي وجود داشت كه حتما ما بايد در جريان بوديم اما بالاخره دسته‌بندي‌هايي بود. مثلا سال 57 بود. 10 يا 15 روز به رمضان مانده بود كه ريختند و آقاي طاهري را گرفتند. به طور طبيعي ما به بازار اصفهان و مدرسه صدر رفتيم و گفتيم كه بايد شلوغ كرد و كاري كرد. بازاري‌ها و طلبه‌ها را جمع كرديم. راه افتاديم به صورت جمعي به طرف منزل آقاي خادمي. در ذهن‌مان هم اين بود كه آقاي خادمي بايد يك اقدام جدي و تند بكند. اما انتظار ما برآورده نشد و بنابراين به طور طبيعي در دفاع از آقاي طاهري نسبت به آقاي خادمي موضع‌دار شديم. بنابراين ما گفتيم كه تا اين ماجرا روشن نشود از اينجا بيرون نمي‌رويم. در حدود 10 روز در آنجا متحصن بوديم. تا اينكه تصميم گرفتند اين تحصن را كه به يك پايگاه سياسي تبديل شده بود به هم بزنند. همه به آنجا مي‌آمدند؛ آقاي سالك،‌آقاي پرورش، آقاي عطريانفر و خيلي دوستان بودند. شب پنجم رمضان آمدند تا پايان تحصن را اعلام كنند و در مقابل، جمعيت هم تصميم به تظاهرات گرفت. درگيري شد و چند نفر هم كشته شدند از جمله پسر عموي بنده كه ايشان هم نزديك خانه آقاي خادمي شهيد شد. احساس حكومت اين بود كه ممكن است نتواند شهر را كنترل كند. از صبح فردا حكومت نظامي اعلام كرد. حدود هفتم شهريور بود.
آقاي خادمي چه مراوده‌اي در اين ماجرا با شما داشت؟ آيا نمايندگان شما را مي‌پذيرفت؟
خود ايشان روزها مي‌آمد و در تحصن مي‌نشست. اما منتقد هم بودند و مي‌گفتند كه توقعات شما عملي نيست. ولي برخورد منفي و حذفي نمي‌كردند. اما شايد اين دو طيف شدن از همينجا شروع شده بود، دقيق نمي‌دانم.
شما چه رابطه‌اي با سيد مهدي‌هاشمي و «هدفي‌ها» داشتيد؟
ما طرفدار «شهيد جاويد» بوديم ولي اصلا نمي‌دانستيم كه گروهي با هدايت مهدي‌هاشمي وجود دارد و ديدگاههاي افراطي در دفاع از «شهيد جاويد» دارد. من در هنگام قتل مرحوم شمس‌آبادي، در قم ساكن بودم. يادم هست كه يك چهارشنبه بعدازظهر بود كه از قم به اصفهان آمدم. در تاكسي بودم كه راننده تاكسي گفت فلان آخوند بيچاره را كشتند. او نام آقاي شمس‌آبادي را هم بلد نبود و من يك به يك اسم روحانيون اصفهان را گفتم تا به شمس‌آبادي رسيديم و او تاييد كرد و گفت كه بله، او را كشته‌اند. ما هم كه فورا ساواك را در ذهن متهم مي‌كرديم و مي‌گفتيم كه كار آنها بوده است. پس از قتل شمس‌آبادي، حكومت اعلام كرد كه ما قاتلان را گرفته‌ايم. سيد مهدي‌هاشمي و يك مجموعه‌اي را به عنوان قاتلان شمس‌آبادي معرفي كردند. حالا ما مي‌گفتيم كه ساواك هم شمس‌آبادي را كشته و هم سيد مهدي‌هاشمي را مي‌خواهد خراب كند. حتي وقتي دو نفر از اعضاي گروه مهدي‌هاشمي اعتراف به كشتن شمس‌آبادي كردند ما گفتيم كه حتما اعتراف آنها زير شكنجه بوده است. بعد از انقلاب اين افراد همگي آزاد شدند. پس از آزادي آنها من خودم از افرادي بودم كه گفتم تكليف اين پرونده بايد روشن شود. به سيد مهدي‌هاشمي گفتم كه برويد و تقاضاي بررسي اين پرونده در يك دادگاه آزاد و علني را بدهيد. در اين دادگاه يا شما توسط جمهوري اسلامي تبرئه مي‌شويد و يا مشخص مي‌شود كه مشكلي داريد و در اين صورت ما نمي‌توانيم با شما همكاري كنيم.
حاضر شدند اين كار را بكنند؟
نه، حاضر نشدند. وقتي هم كه احساس كردند جو مناسب نيست، جعفرزاده و شفيعي‌زاده كه قبلا به عنوان عامل معرفي شده بودند، رفتند و نبودند. سيد مهدي هم كه منكر بود. نهايتا البته آنها را گرفتند و ماجراهاي بعدي پيش آمد. البته طرفداران سيد مهدي مدعي‌اند كه او اين كار را به هيچ وجه نكرده است. ما ولي در اين خصوص واقعيت نهايي را نمي‌دانيم چون ارتباطي با آنها نداشتيم.
پس شما ارتباطي با «هدفي‌ها» نداشتيد؟
نه، من حتي آقاي شمس‌آبادي را وابسته به ساواك هم نمي‌دانستم و اين نكات را به خود آقاي منتظري هم گفته‌ام. ولي در آن موقعيت ما پرونده ساواك براي مهدي‌هاشمي و گروهش را هم يك پرونده ساختگي مي‌دانستيم و آنها را مظلوم مي‌دانستيم و بنابراين مدافع آنها بوديم. بعد از انقلاب هم با آنها رابطه‌مان قطع شد چون معتقد بوديم كه بايد مساله آنها در يك دادگاه آزاد روشن شود.
رابطه‌تان با محمد منتظري چگونه بود؟ چون اشاره كرديد كه با ايشان سفري به سوريه هم داشته‌ايد؟
وقتي كه من درس مي‌خواندم،محمد منتظري درسش را خوانده بود و يك عنصر سياسي و مبارز كامل بود. بعد هم كه درس ما تمام شد، او از ايران رفته بود و داخل نبود. سال 55 يا 56 بود كه من به سوريه رفتم و در آنجا مدتي را با مرحوم محمد بودم. در سوريه ولبنان مدتي با ايشان بودم كه برگشتم و ايشان همچنان همانجا بود.
در آغاز به سراغ آموزش نظامي و چريكي هم نرفتيد؟
نه، من بيشتر مي‌خواستم محمد را ببينم و ناظر ارتباطات او باشم.
هدف تفريحي داشتيد از اين سفر؟
بيشتر مي‌خواستم دوستان را ببينم.
روابط و مناسبات شما با سيد احمد خميني از كجا آغاز شد؟
از زماني كه طلبه بوديم با سيد احمد آقا آشنا شده بوديم تا سال 56، 57 كه از ايران رفتند.
 چرا محوريت بيت امام در قم با آقاي پسنديده بود و با سيد احمد آقا نبود؟
حاج احمد آقا، دير طلبه شده بود. فكر مي‌كنم بعد از ديپلم، به دنبال طلبگي رفته بود. بنابراين طبيعي بود كه آقاي پسنديده در محوريت بيت‌امام در قم قرار بگيرند.
گويا سيداحمد آقاي خميني بعد از انقلاب يك سخنراني در منزل شريعتي مي‌كنند و در آنجا مي‌گويند كه ما بايد به دنبال يك جريان باشيم كه فراتر از حزب جمهوري و دولت موقت باشد، بايد يك خط سه داشته باشيم.
گمان مي‌كنم اين سخنراني متعلق به بعد از رياست جمهوري بني‌صدر باشد.
عملياتي شدن آن؟
نه طرح آن، وگرنه كه اصلا اين ايده عملياتي هم نشد.
چطور شد كه شما از اصفهان به تهران آمديد؟
واقعا ارادي نبود. ا‌مام در بيمارستان قلب بستري شده بودند و پس از آن به خانه‌اي در همين خيابان دربند آمدند. يكي از روزهايي كه ما در آنجا بوديم، حاج احمد آقا گفت كه مطابق قانون بايد يك شوراي عالي قضايي تشكيل شود و اين شورا نيز متشكل از رئيس ديوان عالي كشور، دادستان كل كشور و سه قاضي به ا‌نتخاب قضات ديوان يا قضات كل كشور بايد باشد. حاج احمد آقا گفت كه تا پيش از انتخاب آن سه قاضي كه مراحل طولاني دارد و بايد طي شود، امام گفته‌اند كه فلاني بيايد و به نمايندگي از من در آن شورا شركت كند. ايشان از من پرسيدند كه‌ آمادگي دارم يا نه.
چقدر امام با شما آشنايي داشت؟ آيا ايشان را از نزديك و در يك جلسه خصوصي تا آن زمان ديده بوديد؟
نه، من نجف هم نرفته بودم. احتمالا ما را معرفي كرده بودند به ايشان. شايد آقاي منتظري يا آقاي‌هاشمي يا سيد احمد آقا ما را معرفي كرده بودند.
اين افراد شما را به عنوان يكي از محورهاي مبارزه مي‌شناختند؟
واقعيت اين بود كه آدم كم داشتند و بنابراين ما را معرفي كرده بودند.
پس از اين بود كه به صدا و سيما رفتيد؟
در همين فاصله، سيد احمد آقا به من گفت كه بيا و با آقاي طارمي – كه الان در بيت رهبري است و زماني هم سفير ايران در عربستان بود – در صدا و سيما همكاري كن. گفتم كه نمي‌توانم. پرسيد چرا؟ گفتم نمي‌خواهم به تهران بيايم. فعلا كه اصفهان هستم و اگر بخواهم به جايي بروم، به قم مي‌روم. حاج احمد آقا اصرار كرد و گفت كه آقاي طارمي هم دست‌تنهاست و نياز به كمك هست و شما برويد فكر كنيد. آقاي طارمي معاون اطلاعات و اخبار صدا و سيما بود كه مهمترين معاونت صدا و سيما بود. بني‌صدر هم كه رئيس جمهور شد و خدمت امام رفت و خواست كه صدا و سيما زيرنظر رئيس جمهوري باشد، امام پذيرفت و با اين حال شرط كرد كه مدير اطلاعات و اخبار صدا و سيما را خودم تعيين خواهم كرد. امام مي‌دانست كه چه چيزي دارد مي‌گويد. حاج احمد آقا مي‌گفت كه «مهم ساعت دو بعدازظهر است كه مردم پيچ تلويزيون را بپيچانند، ببينند در مملكت چه خبر است، قبل و بعدش هم دست بني‌صدر باشد.»
شما پيشنهاد را نپذيرفتيد؟
در آن جلسه گفتم كه نمي‌پذيرم و حاج احمد آقا گفت كه حالا برو و فكر كن. بعد هم به آقاي طارمي گفت شما كه به قم داريد مي‌رويد، با آقاي نوري همراه شويد و با هم برويد. آقاي طارمي هم در مسير با ما صحبت كرد و من پس از بازگشت از قم به صدا و سيما نزد آقاي طارمي رفتم. گفتم كه حالا چه كار كنم. ايشان هم گفتند كه معاونت ما سه بخش دارد: بخش برونمرزي، بخش دفتر مركزي خبر و بخش پخش خبرو آقاي لاريجاني هم در بخش دفتر مركزي خبر بود و به من پيشنهاد مسووليت بخش پخش خبر را دادند. ما را به اتاقي در طبقه سوم ساختمان پخش بردند و اتاق مدير را به ما نشان دادند.
چه سالي بود؟
سال 1359 بود.
آيا شما اصلا با تلويزيون نسبتي داشتيد؟ چون خيلي از خانواده‌هاي سنتي تلويزيون نمي‌ديدند؟
ما هم جزو همين دسته بوديم كه اصلا با صدا و سيما بي‌ارتباط بوديم و حالا قرار بود كه مدير يك مركز در آنجا بشويم. وقتي وارد اتاقم شدم با خانمي مواجه شدم كه آنجا نشسته بود و وقتي كه پرسيدم ايشان چه كسي است گفتند كه منشي بنده است. خانم منشي را همان روز صدا كردم و گفتم كه ظاهرا از امروز من اينجا رئيس هستم و شما هم اگر مي‌توانيد خودتان را با قيافه من تنظيم كنيد سر كار بياييد وگرنه نياييد. از فردا خانم منشي حجابشان مناسب‌تر شد و خيال ما هم راحت شد. چند روز بعد ما را صدا كردند و خواستند كه به دفتر مدير اطلاعات و اخبار برويم. در آنجا به ما گفتند كه تصميم گرفته شده از قسمت «پخش خبر» هجده نفر اخراج شوند و چون مربوط به قسمت شماست، نامه‌اش را شما بايد امضا كنيد. من هم گفتم كه اگر مربوط به قسمت من است، من بايد تشخيص بدهم كه چه كسي اخراج شود. گفتند كه ما بررسي كرده‌ايم و اينطور تشخيص داده‌ايم. من هم گفتم كه اگر بررسي كرده‌ايد، خودتان هم امضا كنيد. بنابراين ناسازگاري‌هاي ما از همان ابتدا شروع شد. ما پس از اين شنيديم كه كاركنان صدا و سيما همگي دارند دست از كار مي‌كشند و به سمت دفتر ما مي‌آيند تا تكليف را روشن كنند. مديريت ما را خواست و گفت كه چه مي‌خواهيد بكنيد؟ گفتم مي‌روم در جمع آنها صحبت كنم.
حالا سي سال هم گمان مي‌كنم نداشتيد؟
سي يا سي و يك سال داشتم. يك طلبه جوان تازه‌كار بودم. حالا افرادي كه هر كدام 20 سال يا 30 سال سابقه در صدا و سيما داشتند؛ پيرمرد و پيرزن و جوان و حرفه‌اي همگي به اعتراض جمع شده بودند. گفتم كه مساله چيست؟ گفتند كه چه معني دارد بدون محاكمه و دليل مشخص 18 نفر را اخراج مي‌كنيد و بعد هم تهديد كردند كه‌امشب صدا و سيما را مي‌خوابانيم. من هم از سر جواني و انقلابي بودن گفتم كه مگر چه اتفاقي مي‌افتد و گيريم كه كار را تعطيل بكنيد چه فايده‌اي دارد؟ پيشنهاد كردم كه از اين راه برگرديد و تهديد نكنيد. يكي از معترضان برگشت و گفت كه نمي‌شود، يك عده آدم‌هايي كه نه مي‌دانند «نودال» چيست نه «امپكس» و فلان و فلان را مي‌شناسند، بيايند اينجا و تصميم گيرنده شوند و البته ما قصد توهين نداريم. من همينجا گفتم كه برعكس تو قصد توهين داري و اگر قصدت توهين نيست، پس چيست؟ گفتم كه من شما را اخراج نكرده‌ام و اگر اينجا آمده‌ام يعني دنبال راه حل هستم. وگرنه با تهديدها به نتيجه نمي‌رسيم. بالاخره ماجرا تمام شد. بعد از حدود بيست سال به مناسبت عيد از زندان جمهوري اسلامي به مرخصي آمده بودم. در مرخصي به شيراز به حافظيه رفته بودم. در آنجا خانمي به من گفت كه من از شما راضي نيستم؛ چرا من را اخراج كردي از صدا و سيما؟ گفتم كه الان يادم نيست و البته حتما از اين كارها كرده‌ام. جالب بود كه خانواده او چون من يك زنداني جمهوري اسلامي بودم همگي به طرفداري از من با خانم برخورد كردند.
 چه مدت در صدا و سيما بوديد؟
حدود 9 يا 10 ماه بعد از رياست جمهوري بني‌صدر.
شما در اصفهان طرفدار رياست جمهور بني‌صدر بوديد. درست است؟
بله، چند علت داشت. ما حزب جمهوري اسلامي را در اصفهان تاسيس كرديم.
به پيشنهاد چه كسي؟
آقاي بهشتي پسرشان محمدرضا را فرستادند و در دفتر آقاي طاهري جمع شده بوديم كه اين تصميم گرفته شد. يك روز در دفتر حزب، استاندار اصفهان كه رابط حزب با تهران بود، به ما ابلاغ كرد كه كانديداي حزب براي رياست جمهوري آقاي جلال‌الدين فارسي است. ما هم چون متمرد بوديم، گفتيم كه ما تا حالا فكر مي‌كرديم در حزب از پايين و از قاعده تصميم‌گيري مي‌شود و بايد يك كنگره‌اي گذاشته مي‌شد و جلال‌الدين فارسي را حداقل از داخل كنگره درمي‌آوردند. ولي نمي‌توان از تهران ديكته كرد. گفتند كه اگر اينطور باشد، شما، اخراج هستيد. من هم گفتم كه مشكلي نيست. ما آمده‌ايم و حزب را رها كرديم. بعد هم بررسي كرديم و مجموعه بررسي‌هاي ما نشان داد كه آقاي بني‌صدر اولي بر ديگران است.
دنبال نظر امام و خانواده ايشان نبوديد؟
سيدحسين آقا خميني طرفدار بني‌صدر بود ولي بيت امام را نمي‌دانم و يادم نيست. وقتي‌ كه قرار شد از بني‌صدر حمايت كنيم يكي از علما كه نمي‌خواهم اسمشان را ببرم از تهران آمدند تا با ما صحبت كنند نظر ما را برگردانند. ما نظر آن فرد را نپذيرفتيم و حزب آقاي باهنر را فرستاد تا با همديگر صحبت كنيم. من از مرحوم باهنر پرسيدم كه آيا به نظر شما آقاي بني‌صدر آدم بدي است يا مي‌گوييد كه فارسي بر بني‌صدر ترجيح دارد. نمي‌دانم اين جمله را من گفتم و آقاي باهنر تاييد كرد يا خود ايشان گفت كه جلال‌الدين فارسي مي‌تواند رئيس جمهور شود و بني‌صدر نخست‌وزير او شود. ما هم گفتيم كه اگر ايشان از نظر شما براي نخست‌وزيري مناسب است، ما مي‌گوييم كه مي‌تواند رئيس جمهور هم باشد. جلسه به نتيجه نرسيد و ما هم در كنار جامعه روحانيت مبارز اصفهان و آقاي طاهري از بني‌صدر حمايت كرديم.
ارتباطي هم با بني‌صدر داشتيد؟
نيروهاي اطراف آقاي بني‌صدر نوعا قوي بودند. در اصفهان آقاي سلاميتان و غضنفرپور اطراف ايشان بودند كه آقاي سلامتيان آدم توانايي بود. ما البته با بني‌صدر هم جلسه گذاشتيم و صحبت كرديم و مواضع ايشان را پرسيديم.
از «خط سه» صحبت نكرديد. چطور شكل گرفت؟
من نمي‌دانم كه اين «خط 3» اصلا چه بود. «خط سه» فقط يك سخراني بود و بس. اصلا چيزي به نام «خط سه» شكل نگرفت. ما يك روز در صدا و سيما بوديم كه گفتند حاج احمد آقا در جايي صحبت كرده و گفته كه اين داستان حزب و آن هم داستان بني‌صدر، پس بايد يك جريان سوم تشكيل شود تا نيروهاي مستقل و معتدل در آنجا جمع شوند. در همين حد بود. اينطور نبود كه عده‌اي دور هم بنشينند و بگويند كه ما «خط سه» هستيم و جلسه بگذارند.
ولي از بيرون كه نگاه كنيم اين «خط سه» را مي‌توانيم شناسايي كنيم. جرياني‌ كه مورد اعتماد امام است اما از جريان موجود هم فاصله دارد.
بله، رئيس جمهور كه آمد ما ‌ديديم كه اين آقا اصلا خيلي عجيب و غريب است و اصلا به حد خودش قانع نيست. بنابراين ما علاوه بر حزب جمهوري نسبت به بني‌صدر هم موضع پيدا‌كرديم. اينجا بود كه بحث «خط‌سه» پيش آمد ولي واقعا در حد حرف بود. شايد شما بگوييد كه فلاني و فلاني نماد خط سه هستند ولي واقعا يك جرياني با اين عنوان شكل نگرفته بود.
يعني جلسه‌اي هم در اين راستا نداشتيد؟
حداقل من در جلسه‌اي نبودم كه موضوعش «خط سه» باشد. «خط سه» در حد يك سخنراني بود و تمام شد.
 چرا بعد از نااميدي از بني‌صدر به حزب جمهوري رجوع دوباره نكرديد؟
چون قبول نداشتم آنجا را و روابط آنجا را از بالا به پايين مي‌ديديم. اين مشكل البته يك مشكل عمومي است. يادم مي‌آْيد كه سال 78 وقتي به شوراي شهر تهران رفتيم، يك روز آقاي مهاجراني به نقل از همسرشان كه عضو شورا بود به من گفتند كه خانم كديور مي‌گويند فلاني يك ديكتاتور مصلح است. خيلي بايد كار بنيادي شود تا تفكر ما تغيير كند. اصلا به دنبال فكر جمعي نيستيم و همگي دنبال حاكم كردن نظر خودمان هستيم.
 

واکنش پايگاه خبري بسيج دانشجويي دانشگاه خواجه نصير:هفته نامه شهروند که توسط ....راه اندازی و خط دهی می شود، در شماره اخیر خود در مصا حبه ای با عبدالله نوری (از نزدیکان ........) مهدی هاشمی، قاتل آیت الله شمس آبادی را از این قتل مبرا دانست .

عبدالله نوری دراین مصاحبه با اشاره به قتل مرحوم شمس آبادی در قبل از انقلاب می گوید: «یک چهارشنبه بعد از ظهر بود که از قم به اصفهان آمدم و و در تاکسی بودم که راننده تاکسی گفت فلان آخوند بیچاره را کشتند. او نام آقای شمس آبادی را هم بلد نبود و من یک به یک اسم رو حانیون اصفهان را گفتم تا به شمس آبادی رسیدیم و او تایید کرد و گفت که بله، او را کشته اند. ما هم که فواراً ساواک را در ذهن متهم می کردیم و می گفتم که کار آنها بوده است. پس از قتل شمس آبادی، حکومت اعلام کرد که ما قاتلان را گرفته ایم، سید مهدی هاشمی و یک مجمو عه ای را به عنوان قاتلان شمس آباد ی معرفی کردند. حالا ما می گفتیم که ساواک هم شمس آبادی را کشته و هم سید مهدی هاشمی را می خواهد خراب کند و حتی وقتی دو نفر از اعضای گروه مهدی هاشمی اعتراف به کشتن شمس آبادی کردند، ما گفتیم که حتماً اعتراف آنها زیر شکنجه بوده است. بعد از انقلاب این افراد همگی آزاد شدند. پس از آزادی آنها من خودم از افرادی بودم که گفتم تکلیف این پرونده باید روشن شود.

به سید مهدی هاشمی گفتم که بروید و تقاضای بررسی این پرونده در یک دادگاه آزاد و علنی را بدهید در این دادگاه یا شما توسط جمهوری اسلامی تبرئه می شوید و یا مشخص می شود که مشکلی دارید.»

نوری در ادامه این مصاحبه در پاسخ به این سوال که سوال که آیا مهدی هاشمی حاضر شد این کار را بکند، می گوید: «نه، حاضر نشدند. وقتی هم که احساس کردند جو مناسب نیست، جعفرزاده و شفیعی زاده که قبلاً به عنوان عامل معرفی شده بودند، رفتند و نبودند. سید مهدی هاشمی هم که منکر بود. نهایتاً البته آنها را گرفتند و ماجراهای بعدی پیش آمد. البته طرفداران سید مهدی هاشمی مدعی اند که او این کار رابه هیج وجه نکرده است(!) ما ولی در این خصوص واقعیت نهایی را نمی دانیم.(!)»

نوری در ادامه این مصاحبه، مهدی هاشمی را در خصوص پرونده قتل مرحوم شمس آبادی فردی مظلوم خوانده و می افزاید: «من حتی آقای شمس آبادی را وابسته به ساواک هم نمی دانستم و این نکات را به خود آقای منتظری هم گفته ام ولی در آن موقعیت ما پرونده ساواک برای مهدی هاشمی و گروهش را هم یک پرونده ساختگی می دانستیم و آنها را مظلوم می دانستیم و بنا براین مدافع آنها بودیم.»

ادعای نوری در بی گناهی و تبرئه مهدی هاشمی در خصوص قتل مرحوم شمس آبادی در حالی مطرح می شود که هاشمی خود در اعترافاتش که از سیمای جمهوری اسلامی نیز پخش شد و در کتاب خاطرات سیاسی حجت الا سلام ری شهری وزیر وقت اطلاعات و مسوول پیگیری پرونده باند مهدی هاشمی نیز منعکس شده است، علاوه براینکه همکاری خود با ساواک را مورد تأکید قرار می دهد، به قتل مرحوم شمس آبادی اشاره کرده و می گوید:




«1- رابطه و همکاری با ساواک به تصور خام خودم. فکر می کردم نشان دادن نرمش می تواند حساسیت ها را کم کند و لی این رابطه ضعیف با ساواک تبدیل شد به رابطه شخصی بنام میرلوحی که بعداً فهمیدم ساواک او را برای ارتباط با من تعیین کرده بود. در اثر ارتباط با میرلوحی با رضوی بازپرس معدوم ساواک رابطه پیدا کردم و چندین جلسه در منزلش و یا درمنزل میرلوحی نشسته و راجع به مسائل کشور صحبت می کردیم، قبل از باز داشتم در سال 53 به همراه میرلوحی با رضوی و نادری نشستم و سعی داشتم جریان قتل آقای شمس آبادی را در ذهن آنان منحرف ساخته و خودم را نجات دهم. پس از باز داشت توسط دادسرا از زندان مکاتبه کردم با رئیس ساواک و به آنان قول همکاری دادم و نادری به زندان آمد مرا بازجویی کرد اسامی جعفر زاده، شفیع زاده، ابراهیمی، حسین مرادی و رحیمی را به او دادم و آنان دستگیر شدند. متعاقب آن مرا به ساواک بردند و در زمینه مسایل سیاسی مرا تخلیه اطلاعاتی کردند و من بخشی از اطلاعات خودم را به آنان دادم که در صفحات پروند ه منعکس است. من به حمایت ساواک امیدوار شده بودم و سعی می کردم به هر نحوی که شده نظر آنان را جلب کنم. قبل از باز داشت، رضوی از من خواسته بود چنانچه از محمد منتظری سر نخی پیدا کردی و یا از رفت و آمد آیت الله منتظری اطلاعی حاصل کردی به ما اطلا ع بده. که یک بار که آیت الله منتظری یک نصف روز برای استراحت به منزل آمده بودند به آنان گفتم.»

مهدی هاشمی درمصاحبه تلویزیونی که متن کامل آن در روزنامه جمهوری اسلامی به تاریخ 19/9/65 به چاپ رسید، در خصوص قتل مرحوم شمس آبادی و نیز همکاری با ساواک می گوید: «...محور اول نرمش و رابطه با ساواک است که در اثر آن ناپختگی و غلبه نفسانیات و بر داشتهای ناپخته از اسلام، من بعضی ضرورتهای مقطعی و زما نی را مجوزی و توجیهی دانستم برای اینکه بتوانم با ساواک نرمش کنم و این نرمش یک لغزش کوچک بود که تدریجاً به تماس با یکی از عوامل محلی ساواک منتهی شد... لغزش و اشتباه به جایی رسید که وقتی من دستگیر شدم در زندان رسماً به ساواک نامه نوشتم و با آنها اعلام همکاری کردم ...محور دوم محور قتل ها ست، یعنی یکی از بارزترین اشتباهات من در دوران قبل از انقلاب، محور قتلهاست. در محور قتل ها باید عرض کنم ...یک فقره هم درمورد قتل مرحوم شمس آبادی بوده. در محور قتل آقای شمس آبادی هم من در اثر همان برداشتهای عجولانه ای که از اسلام داشتم این را مجوز قتل یک عالم دینی دانستم و این قتل را مجاز دانستم که من حس می کنم یک اشتباه بسیار بزرگی بوده...»

بنابراین، نوری در حالی مهدی هاشمی را از قتل مرحوم شمس آبادی تبرئه می کند که وی به همراه چند نفر از همکارانش که معروف به "باند مهدی هاشمی" بودند در سال 65 دستگیر و پس از بازجویی های فراوان به بسیاری از جنایات و اقدامات ضد امنیتی و انقلابی قبل و بعد از انقلاب خود اعتراف کردند.

از سوی دیگر نوری نه تنها مهدی هاشمی را از این جنایات تبرئه می کند بلکه مدعی است که این اقدامات و اتهامات ساواک بوده است که که هم می خواسته شمس آبادی را به قتل برساند و هم سید مهدی هاشمی را بد نام کند، لذا می افزاید «در این شرایط ما او را " مظلوم" می دانستیم»، این در حالیست که به اعتراف خود هاشمی، او پس از دستگیری به همکاری با ساواک مبادرت می کند.

نوری در جایی دیگر در این مصاحبه پا را فراتر گذاشته و از زبان طرفداران مهدی هاشمی می گوید که او این کار (قتل مرحوم شمس آبادی) را به هیچ وجه نکرده است و سپس از زبان همین طرفداران، حکم به تبرئه و بی گناهی می دهد!

مهدی هاشمی در قسمت دیگری از انحرافات خود می گوید: «زمانی که می خواستیم مطلب مهمی را به آیت الله منتظری تفهیم کنیم، نوری را می فرستادیم و پس از مدتی همان سخنان منتظری که توسط عبدالله نوری تفهیم شده بود، از رادیو و تلویزیون پخش می شد.»

آیا نوری از اعترافات مهدی هاشمی که در تلویزیون و مطبوعات پخش شد، بی خبر است و از آنها اطلاعی ندارد؟ به راستی علت این بی خبری چه می تواند باشد؟

پيش از اين هم نوري در روزنامه هاي فتح و خرداد و نيز در دفاعيات خود در دادگاه از لزوم برقراري رابطه با اسرائيل و تشکيک و مخدوش کردن برخي نامه هاي امام به منتظري و نوعي تطهير وي پرداخته بود. پس از آن، هفته نامه پيام مهاجر فاش کرد متن دفاعيات نوري در دادگاه توسط عمادالدين باقي و اکبر گنجي نوشته شده بود.

در ادامه گزارش یزدفردا جهت روشن شدن افکار عمومی بدنیست سری بزنیم به اسناد انقلاب اسلامی و پژوهش  بازخوانی جریان قتل مرحوم شمس آبادی به دست مهدی هاشمی ه

یزدفردا "پژوهشگر: محمدرضا سرابندی "چکیده: آیت‏اللَّه شمس آبادی یك روز پس از بازگشت از سفر حج در سپیده دم هجدهم فروردین 1355 ش درراهِ رفتن به مسجد جهت اقامه نماز جماعت، توسط باند جنایتكار مهدی هاشمی ربوده شد و به طرز فجیعی به قتل رسید و جسدش را در اطراف اصفهان رها ساختند. جسد ایشان پس از كشف شدن، با تشییع باشكوه مردم، در تخت فولاد اصفهان به خاك سپرده شد.

مهدی هاشمی
آیت‏اللَّه سیدابوالحسن آل رسول معروف به شمس آبادی در سال 1286 ش (1327 ق) در خانواده‏ای عالم و روحانی در اصفهان دیده به جهان گشود. وی پس از فراگیری تحصیلات مقدماتی علوم اسلامی در زادگاه خود، در 25 سالگی عازم نجف اشرف گردید و از محضر درس خارج بزرگانی همچون سیدابوالحسن اصفهانی، آقاضیاء الدین عراقی، سیدجمال الدین گلپایگانی، سید عبدالهادی شیرازی و سیدمحسن حكیم كسب فیض نمود. سیدابوالحسن پس از دوازده سال اقامت در نجف و اخذ مدارج عالی علمی، راهی اصفهان شد و به تدریس و ارشاد مردم همت گماشت. آیت‏اللَّه شمس آبادی از روحانیونی بود كه در سال 1342، وفاداری خود را به نهضت حضرت امام اعلام كرد. ایشان در تأسیس و گسترش انجمن مددكاری ویژه ایتام، سازمان ابابصیر ویژه نابینایان و حسینیه اصفهانی‏ها در مشهد و كربلا نقش بسزایی داشت. همچنین شرح صحیفه سجادیه، اشعار در مراثی و مناقب اهل بیت (ع) و موعظه ابراهیم از آثار علمی این عالم ربانی می‏باشند.

درگیری گروه‌های مذهبی در اصفهان ریشه‌ی بسیار طولانی داشت، اما همزمان با سیاسی شدن جامعه و حوزه‌های علمیه این اختلاف بیشتر نمودار شد. یکی از مسائل مهم روحانیت اصفهان در تاریخ معاصر، اختلاف علما بود كه در دو جناح بودند؛ عده‌ای طرفدار حاج آقا رحیم ارباب و دسته‌ای دیگر طرفدار حوزه‌ی آقای شمس اردکانی، آقای ابطحی و آقای شمس آبادی بودند. این تضاد به ویژه‌ بعد از کودتای 28 مرداد بیشتر نمایان شد.

علمای حوزه‌ی اصفهان بیشتر متمایل به حوزه‌ی نجف بودند و تحت‌تأثیر آیت‌الله خویی، در مسائل سیاسی کمتر دخالت می‌کردند؛ اما علمای حوزه‌ی نجف‌آباد به حوزه‌ی علمیه‌ی قم تمایل داشتند و تحت‌ تأثیر اندیشه‌های حضرت امام بودند. البته این به آن معنا نبود که علمای اصفهان نسبت به حضرت امام بی‌مهری کنند. در حقیقت شخصیت امام نزد مرحوم شمس‌آبادی و دیگر بزرگان اصفهان همچون: مرحوم آیت‌الله خادمی، مرحوم شیخ علی قدیری کفرانی، مرحوم شیخ عبدالجواد سدهی، مرحوم آقای فیاضی و مرحوم شیخ عباسعلی ادیب، بسیار بزرگ و محترم بود؛ ولی آنها می‌گفتند که نظر آیت‌الله خویی اولی‌تر است و تقلید از ایشان را سفارش می‌کردند. (1)

البته ریشه‌ی این تضاد سیاسی بود؛ عقاید حاج آقا رحیم به دیدگاه‌های امام خمینی(ره) شباهت داشت، مثلاً ایشان نماز‌جمعه را واجب می‌دانست. روزهای جمعه بچه‌های قهدریجان و روستاهای اطراف با دوچرخه به نماز جمعه می‌رفتند. در مقابل، حاج میرسید علی ابطحی و طرفدارانش به شدت به مرحوم ارباب و مریدانش حمله می‌کردند و می‌گفتند که اینها سنی هستند. در واقع ماجرای سیدمهدی هاشمی هم از این اختلاف سرچشمه می‌گیرد. (2) و این سابقه نقش مهمی در ریشه‌یابی برخوردهای خشن و حذفی گروه مهدی هاشمی در آینده داشت.

خود مهدی هاشمی در اعترافاتش به این مضمون اشاره کرده و مدعی شده است كه طیف طرفداران آیت‌الله شمس‌آبادی، روحانیت سنتی و مخالف با حضرت امام خمینی(ره) و نهضت روحانیت بوده‌اند. اعتقادات و برداشت خاص مهدی هاشمی از اسلام، به‌ویژه تأثیری که محمدجواد غروی بر وی داشت، در کنار دیگر انگیزه‌ها موجب شد تا مهدی هاشمی حساسیت دوستان و شاگردانش را در منابر و جلسات گوناگون فکری و فرهنگی نسبت به این قشر از روحانیت بالا برده و حتی خطر آنان را بیش از خطر ساواک ارزیابی کند. وی در اعترافاتش می‌گوید:
«... در اینکه مسئله‌ی روحانیت ارتجاعی و مخصوصاً آقای شمس آبادی در نظر من خیلی حساس‌تر بود و من نیز در جلسات و هیئات مطرح می‌کردم و حساسیت بچه‌ها را عموماً در آن جهت تحریک می‌کردم، هیچ بحثی نیست و قبلاً نیز گفتیم یکی از انحرافات دیروز من همین بود که برخی علما را از دولتی‌ها بدتر می‌دانستم. بنابراین من انکار نمی‌کنم که از نظر فکری، برادران تحت ‌تأثیر افکار و القائات من بودند، حتی یادم هست موقعی که اخبار و اطلاعات پراکنده‌ی آقای شمس‌آبادی را ما مطرح می‌کردیم و ابراز حساسیت می‌نمودیم، همین برادران و سایرین می‌گفتند شما بیش از حد روی روحانیون ساکت و مرتجع حساس هستید و باید روی عوامل دیگر حساس‌تر باشیم. من از نظر فکری و حساسیت روی بعضی علما من جمله آقای شمس آبادی دارای انگیزه و حساسیت بودم.» (3)

البته این ادعاهای مهدی هاشمی درباره‌ی شخصیت سیاسی آیت‌الله شمس‌آبادی صحیح نبود، زیرا ایشان در زمره‌ی روحانیونی بود که به دستگیری حضرت امام خمینی(ره)، آیت‌الله قمی و آیت‌الله محلاتی اعتراض و اعلامیه منتشر كرده بود.

مهدی هاشمی وابسته به حوزه‌ی نجف‌آباد و از شاگردان محمدجواد غروی اصفهانی بود. این شخص که به قول خود مروج نوعی تشیع اصلاح شده و انقلابی بود، در ایجاد تشنجات افراطی ـ مذهبی در اصفهان نقش عمده‌ای داشت. او بنا به گفته‌ی خودش، اخبار مخالف قرآن و متضاد با مذهب شیعه را جداً رد می‌کرد و همواره می‌كوشید که دین اسلام و مذهب تشیع را از آلایش و بدعت و اشتباه و خلل و خطا پیراسته و پاک گرداند. (4)

این تفکرات باعث شد تا برخی از علمای اصفهان به مخالفت با او برخاسته و در رد نظریات او مطالبی ارائه کنند. به تدریج پیروان عقاید او، که مهدی هاشمی نیز در رأس آنها قرار داشت، به «هدفی‌ها» مشهور شدند و شروع به اقدامات تبلیغاتی و سپس حذفی با روحانیت سنتی و در رأس آنها آیت الله شمس آبادی کردند.

مهدی هاشمی در تداوم انحراف از اسلام اصیل، سیدمحمود جواد غروی را که حضرت امام «حضور او در مجالس و محافل را حرام» می‌شمردند و به فتوای علما و مراجع دیگر شیعه، مصداق ضال و یضل بود، به استادی برمی‌گزیند. (5)

افراد دیگر باند مهدی هاشمی نیز به همین صورت تحت‌تأثیر محمدجواد غروی قرار داشتند. محمد حسین جعفرزاده، قاتل مرحوم شمس‌آبادی، به اندازه‌ای تحت‌تأثیر غروی است که مطالب دفاعیه‌ی او به نوعی حمله به روحانیت و حوزه‌ها به حساب می‌آید.

مهدی هاشمی در اعترافاتش تأثیر اندیشه‌های محمدجواد غروی برخود و اعضای گروهش را چنین بیان می‌کند:
«... ایشان هم در حوزه‌ی علمیه‌ی اصفهان بر اثر یک سری نظریات و برداشت‌هایی که از اسلام داشت که بعضیش نظرشان بوده و بعضش بعدها معلوم شد که نظر انحرافی بوده، اینها را ما بهش گرایش پیدا کردیم... احساس کردیم که حرف‌های جدیدی [از ایشان] می‌شنویم. از اسلام و قرآن و اینها که با منطق مبارزاتی هم انطباق داشت. این بود که ما این گرایش‌مان هی محکم‌تر شد... یک زمانی به این‌جا می‌رسیدیم که خب دیگر این روحانیت سنتی اصفهان که یا ساکتند یا مخالف مبارزه هستند، در مقابل‌شان به طور جدی موضع‌گیری بکنیم؛ یعنی مثلاً به حد قتل هم برسد و قتل مرحوم شمس‌آبادی، که این‌ها تبعات و پیامدهای تدریجی این منشا تفکر بود...» (6)

تحت‌تأثیر همین اندیشه‌های «استاد»! بود که مهدی هاشمی به تدریج نتیجه گرفت که خود می‌تواند از اصول دین استنباط کند. انحراف فکری او اینجا تکمیل شد و پس از آن سعی كرد آن را به دیگران منتقل كند. وی درباره‌ی نقطه‌ی آغاز لغزش‌های اخلاقی و نشنیده گرفتن هشدارهای بزرگان در مراقبت از زبان می‌گوید:
«.... ما از اول که آمدیم، مخصوصاً که پاتوق‌مان مدرسه‌ی فیضیه بود، عصرها جمع می‌شدند بچه‌ها دور هم؛ خوب یک مقدار آن زمان من اولین گناهی که مرتکب شدم غیبت بود. یادم هست که می‌نشستیم در جلوی حجره‌های مدرسه‌ی فیضیه دو نفر و سه نفر با دوستان و غیبت‌هایی که فکر می‌كردیم که غیبت مجاز هم هست، که غیبت از نوع مبارزه است سرعلما، علمایی که یا نسبت به حرکت امام کوتاهی می‌کنند یا اعلامیه‌های‌شان مثلاً اعلامیه‌های کم‌مایه‌ای هست. آن زمان و یا برخوردهای مختلفی که از آنها می‌دیدیم. یک غیبت‌های خیلی خفیفی آن ایام شروع شد نه از من تنها، از ما، از همه؛ می‌نشستیم به غیبت کردن و غیبت شنیدن و خوب همان زمان هم حس نمی‌کردیم که این کار حرامی است. فکر می‌کردیم مبارزه شروع شده و باید، طبیعی بود. آن زمان، یادم هست که همان ایام همین آقای مظاهری ما با هم آشنا بودیم دیگر و اینها نه فقط من را، کل دوستان را نهی می‌كرد از این کارها مذاکره کردن و بحث کردن؛ ایشان هم می‌آمد تو[ی] فیضیه. توی همان محافل فیضیه شرکت می‌کرد و هر وقت مثلاً غیبتی چیزی مثلاً مطرح می‌شد از آقایان و اینها، ایشان نهی می‌کرد. می‌گفت نکنید این کار را. خوب ایشان از ما خیلی بزرگ‌تر بود، اما ما بچه طلبه‌ها می‌نشستیم و اینها. حالا برای‌مان مهم نبود. بعد مسئله‌ی دروغ مطرح شد. دروغ‌های تاکتیکی، دروغ‌هایی که می‌گفتیم ما هم رازداری بکنیم و سری نگهداری بکنیم که مسائل را کسی نفهمد و به دوستان دروغ می‌گفتیم....» (7)
در مرحله‌ی بعدی، مهدی‌هاشمی در مقام آموزش‌دهنده‌ی سایر طلاب، افکار انحرافی و تک بعدی خود درباره‌ی اسلام و قرآن را برای آنان تبیین می‌كرد. تب اصطلاحاً تطبیق آیات قرآن کریم با نیازهای جامعه و زمان به هر وسیله‌ی ممکن و‌تمسک جستن به هرگونه تحلیل و تفسیر، پیامدهایی را در پی داشت که در اعترافات مهدی هاشمی به چشم می‌خورد. از این پیامدها می‌توان به موارد ذیل اشاره کرد:

حذف ملاک‌ها و معیارهای روایی و فقهی در استنباط؛
عدم حجیت برای برخی تفاسیر شیعی؛
ارائه‌ی تفسیر سلیقه‌ای و ذوقی از آیات؛
برداشت های التقاطی و انحرافی از مفاهیم قرآنی؛
نگرش نمادین به آیات قرآنی. (8)

مهدی هاشمی در درس‌های خود بر آن بود تا برداشتی را که خود بدان رسیده بود به نسل جوان منتقل کند. وی که روش علما و بزرگان دین را برای استنباط از احکام، مغایر با پیاده شدن احکام اسلام در جامعه تلقی می‌کرد، در صدد بود در کوتاه‌ترین مدت شیوه‌ی تفسیر قرآن را به طلبه‌ها و دانشجویان بیاموزد. شیوه‌ای که نسل جوان را به نقطه‌ای سوق می‌داد که جز سطحی‌نگری، برداشت به ظاهر تعقلی، حذف تعبد و در یک کلمه التقاط، نتیجه‌ی دیگری در پی نداشت. در واقع، مهدی هاشمی در اینجا مفهوم ولایت فقیه را هدف می‌گرفت. بیشتر شعارهای این گروه با مفاهیم عمیق اسلام همچون تعبد، ولایت شیعی، امام عصر و ... در تضاد بودند. او بیشتر انحراف خود و همفکرانش را در بخش نگرش به مفهوم «ولایت فقیه» می‌داند. (9)

شاید انحراف فکری و عملی از بحث ولایت فقیه بود که این گروه را همانند بسیاری از گروهک‌های فعال سیاسی در اوایل انقلاب، به سراشیبی سقوط و تقابل با مردم و نظام جمهوری اسلامی کشاند؛ اما حاصل آن جز شکست، نابودی و برملا شدن چهره‌ی منافقانه‌ی آنان نبود که اغلب در زیر پوششی از اسلام، دینداری و انقلاب پنهان شده بودند.

------------------------------------------------------------

ارجاعات:
1 . خاطرات حجت الاسلام دری نجف آبادی ، تدوین حیدر نظری، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، تهران 1384، صص 130- 131
2 . از نهضت آزادی تا مجاهدین، خاطرات لطف‌الله میثمی ، ج 1، نشر صمدیه، تهران، بی تا، صص 20 ـ 21
3 . پرونده‌ی مهدی هاشمی، آرشیو مرکز اسناد انقلاب اسلامی، بازیابی 20631
4 . رسول جعفریان، جریان‌ها و جنبش های مذهبی ـ سیاسی ایران (57 ـ 1320)، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، تهران 1380، ص 356
5 . بن‌بست، مهدی هاشمی و ریشه های انحراف، انتشارات اداره‌ی کل اطلاعات اصفهان، مرکز بررسی اسناد تاریخی، اصفهان 1377، ج 1، ص 41
6 . پیشین، شماره‌ی بازیابی 20628
7 . همان
8 . بن‌بست، ج 1، پیشین، همان ، ص 121- 122
9 . همان، ص 128

----------------------------------------------------------------------
منبع : داستان یک مرداب ، تألیف محمدرضا سرابندی ، نشر مرکز اسناد انقلاب اسلامی


یزدفردا

  • نویسنده : یزد فردا
  • منبع خبر : خبرگزاری فردا